کد مطلب:140245 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

شهادت هانی بن عروه به دست اراذل و اوباش عبیدالله بن زیاد ملعون
بعد از آنكه جناب مسلم بن عقیل را شهید كرده و بدن مباركش را از بام دارالاماره به كوچه انداخته و سرش را نزد ابن زیاد نابكار آوردند آن ناپاك در صدد كارسازی جناب هانی بن عروه برآمد و كمر قتل او را بست، به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد محمد بن اشعث از جابر خاست و در مقابل ابن زیاد تعظیم كرد و گفت:

ای امیر مقام و مرتبه هانی و مكانت او بین اشراف و اعیان كوفه معلوم و واضح است، وی مرد بزرگی است و صاحب ایل و قبیله و عشیره زیادی می باشد و همه واقفند كه من او را به حضور تو آورده ام و او در پناه من حاضر شد به قصر درالاماره بیاید لذا تمنا دارم كه او را به من ببخشی و نگذاری كه قبیله اش با من دشمن شوند.

ابن زیاد وعده داد كه وی را خواهم بخشید ولی بعدا رأی او عوض شد و فرمان داد تا هانی را از حبس آوردند، گفت: او را به چهار سوق بازار برده و گردن بزنید تا او و اهل كوفه بدانند من از ایل و قبیله او هراسی ندارم.

جلاد آن پیرمرد روشن ضمیر را از زندان بیرون آورد و بطرف میدان گوسفند فروشان برد، هانی به فراست دریافت كه او را به كجا می برند و چه قصدی دارند لذا پیوسته فریاد می كرد و از اهل شهر كمك می جست و می گفت: و امذ


حجاه و لا مذحج الیوم (ای طائفه مذحج كجائید مگر یك مذحجی در این شهر امروز نیست به فریاد من برسد) و آن قدر فریاد كرد و اقوم خود را خواند ولی كسی به فریادش نرسید از روی حمیت و غیرت قوت كرد بند را از بازوهای خود همچون تار عنكبوت گسیخت مانند شیر از بند جسته می غرید و فریاد می زد ای بی همت مردم كارد یا شمشیر و یا عصائی به من برسانید تا این ناپاكان را به سزای اعمالشان برسانم، اراذل و اوباش ها كه اسلحه داشتند بر او هجوم آورده و دوباره دستگیرش كردند، بازوانش را محكم بسته و در بازار نشاندند، ابن زیاد غلام زشت رو و بد منظری داشت به نام رشید كه برخی از اهل ذوق در وصفش گفته اند:



چو دیو دوزخی عفریت روئی

چه زاغ گلخنی بیهوده گوئی



دهانش را كسی نادیده بر هم

لبش از زشت گوئی نافراهم



رشید شمشیر كشید گفت: ای هانی گردنت را بكش و راست نگهدار می خواهم با این تیغ بزنم.

هانی گفت: آنقدر سخی نیستم كه در كشتن خود كمك كنم.

آن غلام بد سیرت و زشت كردار ضربتی زد ولی كارگر نشد، هانی رو به درگاه قاضی الحاجات نمود و عرض كرد الی الله المعاد، اللهم الی رحمتك و رضوانك.

شعر



خدایا حال زارم را تو دانی

كه هانی شد فدای میهمانی



ببر روح مرا بر رحمت خویش

كه از مردن ندارم هیچ تشویش



امیدم بود چندی چشم امید

گشایم بر جمال شكل توحید



كمر بندم بجا، آرم وفا را

كنم یاری عزیز مصطفی را



دریغا ز آرزویش زار مردم

بمردم آرزو در خاك بردم



كه آه ای بخت نافرمان چه كردی

به دردم می كشی درمان چه كردی



من و راه عدم كانجام كس نیست

ره من تا عدم جز یك نفس نیست






دریغا روز عمرم را شب آمد

به تلخی جان شیرین بر لب آمد



پس آن غلام ناپاك ضربتی دیگر بر گردن آن پیرمرد مظلوم زد و وی را به مسلم ملحق نمود و سرش را برید و نزد ابن زیاد برد و بدنش را با بدن مسلم ریسمان به پا بستند و در میان كوچه ها و محله ها می كشیدند صاحب روضة الصفا و ابن شهرآشوب و برخی دیگر نوشته اند كه آن اراذل و اوباش جسد مبارك مسلم و هانی را وارونه یعنی از پا به قناره آویختند.

مرحوم طریحی در منتخب می نویسد: شاعر چه نیكو در وصف ایشان گفته است:



و ان كنت لا تدرین ما الموت فانظری

الی هانی فی السوق و ابن عقیل



اگر نمی دانی مرگ چیست، نظر كن به كشته شدن هانی و شهادت مسلم بن عقیل و این كه چگونه به بازارها آنها را كشیدند.

بهر صورت جلادان لباس هانی را غارت كرده و شمشیر و زره جناب مسلم را هم محمد بن اشعث ناپاك برد با آنكه مسلم وصیت كرده بود عمر سعد زره اش را بفروشد و قرضش را اداء كند ولی در عین حال ابن اشعث گفت لباس و اساس حق قاتل است و این اشعار را خواند:



اتركت مسلم لا نقاتل دونه

حذر المنیة ان تكون صریعا



و قتلت و افد آل محمد

و سلبت اسیافا لهم و دروعا



لو كنت من اسد عرفت مكانه

و رجوت احمد فی المعاد شفیعا



یعنی: اگر من با مسلم نبرد نمی كردم چه كسی قدرت داشت او را دستگیر كند، من كشتم رسول آل محمد صلی الله علیه و آله را و زره او را كندم و شمشیرش را برداشتم، به پسر سعد چه كه زره او را بردارد.

به نوشته ابی مخنف قبیله هانی وقتی این ذلت را مشاهده كردند همدیگر را ملامت كرده اجتماع نمودند بر مركب ها سوار شده رو به بازار آوردند با فراشان و


اراذل ابن زیاد منازعه كرده و جسد مسلم و هانی را جبرا و قهرا گرفتند و بردند و غسل داده و كفن نموده و به خاك سپردند.

مؤلف گوید:

خروج جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه روز سه شنبه هشتم ذی الحجه بود كه در همان زمان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مكه خارج و به جانب عراق رو آوردند و روز چهارشنبه نهم ذی الحجه سنه شصت هجری حضرت مسلم به درجه رفیعه شهادت رسید.

مرحوم شاهزاده فرهاد میرزا در قمقام می گوید:

چون مسلم و هانی شهادت یافتند سر آنها را به جانب یزید فرستاده و بدن شریف مسلم را به دار آویخت و این نخستین سری از هاشمیان بود كه به دمشق فرستادند و نیز اول جثه ای بود از بنی هاشم كه بر دار نمودند.